نویسندگان : کیمیا ذبیحی و فاطمه مرادی
تعداد صفحه : 689
موضوع : عاشقانه
خلاصه ای از کتاب : پوزخندی زدم و راهمو ادامه دادم. اینم از آخرین جایی ک مد نظرم بود. اینا هم دنبال یه دختر مامانی و عسل و پایه می گشتن. من با این تیپ و قیافه به چه دردشون می خوردم؟ فقط یه وصله ناجور بودم بین همه اون آدمای لاکچری و باکلاس داخل موسسه و شرکتاشون. دیگه کم آورده بودم، حوصله بحث و دفاع از حقوقمو هم نداشتم.هر جا می رفتم، یا تحصیلات عالی می خواستن، یا سابقه درستی نداشتن و یا انتظارایی داشتن که من از برآورده کردنشون عاجز بودم. نباید به این جماعت گرگ صفت رو می دادم وگرنه سوار کولم می شدن. حوصله چرخ زدن الکی رو نداشتم، به عسل زنگ زدم و نزدیک ترین جایی که می شناختمو آدرس دادمو گفتم بیاد اونجا. یه کافی شاپ داغون که بیرونشم چندتا میز و صندلی پلاستیکی گذاشته بودن. روی یکی از همون صندلی پلاستیکی ها نشستم ...