نویسنده : الناز محمدی
موضوع : عاشقانه
تعداد صفحه : 1100
خلاصه کتاب : بغض در چشمانش سایه انداخت. دست روی گونه اش گذاشت.این همه
آراستگی حالا برای که بود؟ وجدانش تشر زد ”خفه شو دل لامصب! خفه شو!
از یک ساعت دیگه تمام این افکار می شه هیزم آتش جهنمت. دیگه تموم شد.
هر چی بود تموم شد!“
حالا که او با دست پر می آمد، دست او در دست سهیل بود. دست او نامحرم
بود. چه می کرد با این دل! چه می کرد با این همه خاطره! چه می کرد با
سورن؟ می دانست او بیاید فاجعه رخ می دهد، اما دیگر خسته بود از این همه
اصرار و شنیدن حرف های تکراری. عاقبت تصمیم گرفت و حالا می دید
کاش باز هم صبر می کرد. دیگر دیر بود برای این افکار. زمان به عقب باز نمی
گشت. باید پیش می رفت و گذشته را در گذشته جا می گذاشت. صدای
هم همه ای آمد...
10,000 - این محصول تا حالا 0 بار فروخته شده است