نویسنده : ستاره صولتی
موضوع : عاشقانه
تعداد صفحه : 773
خلاصه داستان : از بچگی فهمیديم انواع واقسام بازي ها هست که می تونیم باهاشون خودمونو سرگرم کنیم حالا چه خطرناک چه سالم چه مضر چه مفید! … فقط و فقط سرگرمی ما مهم بود … يه چیزی که سرمونو گرم کنه … گاه بازی های نشستنی مثل مامان بازی … گل يا پوچ … گاهی هم بازی هایی پر از شور و شیطنت مثل فوتبال … قايم باشک و يا وسطی! …ولی … خدا نكنه ما توی عالم بچگی بزرگ شده باشیم و هنوز هم به دنبال سرگرمی باشیم و بازي هايی رو شروع کنیم که نه تنها زندگی خودمون بلكه زندگی بسیاری از اطرافیانمونو تحت الشعاع قرار بده!
وقتی اتفاق بدی رخ بده می فهمیم چکار کرديم و تازه تفاوت دوران کودکی و بزرگیمونو می فهمیم! … بازی های اون دوران به خوبی تموم میشد ولی اين بازی ها مجازات سختی داره … خیلی سخت! من از اون دسته آدمايی بودم که توی عالم بچگی بزرگ شدم يه دختر جدی مغرور و کمی لوس که فقط می خواست حرف حرف خودش باشه! از همه بالاتر باشه و به همه به عنوان زير دستش نگاه می کرد … غافل از اينكه بزرگی به شكلو قیافه و پول نیست … بزرگی به عقله چیزي که من نداشتم يا نمی خواستم که داشته باشم!
برای من تنها چیزی که مهم بود غرورم بود و با همین غرور خیلی از کسايی که دوستم داشتن و دوستشون داشتمو ناديده گرفتم وبا تريلی هجده چرخ غرور و خودخواهیم از روشون ردشدم! اين شد شروع بازی من … بازی که مجازاتش هم خیلی تلخ بود هم خیلی شیرين …