نویسنده : آرام رضایی
موضوع : رمان
تعداد صفحه : 756
معرفی کتاب :
داستان دختر و پسری است که به دنیا آمدن و ساخته شدن برای زندگی مجردی و تنهایی. زندگیهای مستقل با عقاید و رفتارهای خاص خودشون که شاید برای بعضیها قابل قبول نباشد. و اکنون تصور کنید این دو سر راه هم قرار بگیرند...
خلاصه داستان :
خلاصه این مهمونی زوری هم تموم شد و ساعت 12 همه تشریفشون و بردن. منم حاضر شدم برم خونه ام. لباس پوشیده از اتاق اومدم بیرون. بابا تا چشمش بهم افتاد میرغضب شد. همین اخماشو کرد تو هم که اشهدمو خوندم. باز با این بابا برنامه داشتیم امشب.
بابا: کجا؟
آروم گفتم: برم خونه کلی کار دارم فردا.
بابا با همون اخم ترسناکش: بی خود کردی. شب همین جا میمونی. برا منم خونهام خونهام نکن که میام خونه اتو به آتیش میکشم. من هنوز زندهام تو میری یه جای دیگه زندگی میکنی.
آروم و با لبخندی که سعی میکردم آرامش دهنده باشه گفتم: ایشالله همیشه زنده باشید اما من برای خودم خونه زندگی دارم کار دارم. باید برم.
بابا یه جیغی کشید که یه متر پریدم هوا. مامان و آرشا هم که با ترس داشتن به من و بابا نگاه میکردن سکته زده یه تکون بدی از ترس خوردن.
بابا: بهت میگم امشب اینجا میمونی. اصلا نمی خواد دیگه برگردی اونجا. تو همین خونه زندگی کن. کارم نمی خواد بکنی. این چه کاریه که همهاش به گشت و گذاری. یه روز تو این شهر یه روز تو اون شهر. کار که نیست...
10,000 - این محصول تا حالا 0 بار فروخته شده است