نویسنده : فئودور داستایوفسکی
مترجم : مشفق همدانی
موضوع : عاشقانه
تعداد صفحه : 390
معرفی کتاب :
کتاب ابله، داستان شاهزاده ای است ساده دل و بی غل و غش که همواره به فکر کمک به همنوعانش است و به عنوان آخرین بازمانده یک خانواده مهم و منقرض شده روسی، از اقامت طولانی سوئیس به سنت پترزبورگ بر میگردد و اتفاقاتی در ارتباط با یک خانواده روسی و دوستان آنان و یک زن روسپی برای او به وجود می آید که در ظاهر نه از نظر جاذبه های داستانی، قلابی برای گیر افتادن ذهن دارد و نه اتفاقات ویژه ای در آن خلق شده که خواننده بر اساس آنها به خواندن داستان ترغیب شود. اما همین کتاب به زبانهای گوناگون به عنوان یک شاهکار، آن قدر مورد توجه قرار گرفته که در همه زبانها، ترجمه آن یکی از پرخواننده ترین کتابها بوده است. دلیل آن در نگاه عمیقی است که داستایوفسکی به فلسفه زندگی دارد و همه کتابهایش مشحون از حرفهائی است که در خارج از کادر یک داستان، میتواند تابلوهای راهنمای زندگی و تفکر شود. همین که این داستان نوشته شده درسال 1868 هنوز بعد از 130 سال از نگارش آن در همه جای دنیا فروش و خواننده دارد نشانه ای از آن است که واقعیتهای مورد توجه نویسنده که امر مشترک نیاز انسانی است، به خوبی در آن دیده شده است. وقتی خواننده رمان ابله را میخواند، به روایت ایرانی اش گویا پای کرسی نشسته است و پرنس ابله بالای صندلی نشسته و به عنوان فیلسوف برایش درس زندگی میدهد. خلق پرسوناژ کسی که با معیارهای اجتماعی آن روز و امروز باید ابله تلقی شود و هم او بهترین و ماندگار ترین حرفهای مورد خواست و احتیاج بشری را میزند، از جاذبه های این کار داستایوفسکی است. خواندن این رمانهای بزرگ تاریخ ادبیات دنیا، که ابله یکی از آنان است به بازکردن ذهن بشریت و برگشتن به زلال فطری انسانی که در جهان امروز به آن نیاز مبرمی هست، خیلی کمک میکند.
خلاصه کتاب :
زمان: 1899-1600 میلادی
مکان: روسیه، سنت پترزبورگ
پرنس میشکین، آخرین فرزند یک خاندان بزرگ ورشکسته، پس از اقامتی طولانی در سوئیس برای معالجهٔ بیماری، به میهن خود باز میگردد. بیماری او رسماً افسردگی عصبی است ولی در واقع مویخکین دچار نوعی جنون شده است که نمودار آن بیارادگی مطلق است. به علاوه، بیتجربگی کامل او در زندگی، اعتماد بیحدی نسبت به دیگران در وی پدید آورد. مویخکین، در پرتو وجود راگوژین، همسفر خویش، فرصت مییابد که نشان دهد برای مردمی واقعاً نیک، در تماس با واقعیت، چه ممکن است پیش آید. روگوژین این جوان گرم و روباز و با اراده، به سابقه هم حسی باطنی و نیاز به ابراز مکنونات قبلی، در راه سفر سفره دل خود را پیش میشکین، که از نظر روحی نقطه مقابل اوست، میگشاید. روگوژین برای او عشق قهاری را که نسبت به ناستازیا فیلیپونیا احساس میکند باز میگوید. این زن زیبا، که از نظر حسن شهرت وضعیت مبهمی دارد، به انگیزه وظیفه شناسی، نه بی اکراه، معشوقه ولی نعمت خود میشود تا از این راه حقشناسی خود را به او نشان دهد. وی، که طبعاً مهربان و بزرگوار است، نسبت به مردان و به طور کلی نسبت به همه کسانی که سرنوشت با آنان بیشتر یار بوده و به نظر میآید که برای خوار ساختن او به همین مزیت مینازند نفرتی در جان نهفته دارد. این دو تازه دوست، چون به سن پترزبورگ میرسند، از یکدیگر جدا میشوند و پرنس نزد ژنرال اپانچین، یکی از خویشاوندانش، میرود به این امید که برای زندگی فعالی که میخواهد آغاز کند پشتیبانش باشد ...